تلخ اما شیرین !
پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟
گفت: برو عزیزم
رفت و والفجر مقدماتی شهید شد!
پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت، من هم برم؟
گفت: برو عزیزم.
رفت و عملیات خیبر شهید شد!
پدر گفت:
حاج خانم بچه ها رفتند، ما هم بریم تفنگ بچه ها روی زمین نمونه، رفت و کربلای پنج شهید شد!
مادر به خدا گفت:
همه دنیام رو قبول کردی، خودم رو هم قبول کن
رفت و در حج خونین شهید شد!
خدایا جواب اینارو چی بدیم؟
_______________________
دختر خانمی میگفت:
فقط دعا کنید پدرم شهید بشه!
خشکم زد
گفتم دختر این چه دعاییه؟
گفت:آخه بابام موجیه!
گفتم خوب انشاالله خوب میشه، چرادعاکنم شهید بشه؟
گفت: آخه هروقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو مادر و برادرمو کتک میزنه! ، امامشکل ما این نیست!
گفتم: پس مشکل چیه؟
گفت: بعداینکه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه کاری کرده.شروع میکنه دست و پاهای همهمون را ماچ کردن و معذرت خواهی میکنه.
ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.
دعاکنید پدرم شهید بشه.....😢
________________________
به مادرقول داده بود برمی گرده..
چشم مادر که به استخوان های بی جمجمه افتاد لبخندتلخی زد وگفت ، بچه ام سرش می ره ولی قولش نه
________________________
من می خواهم درآینده شهید بشم ..
معلم پرید وسط حرف علی وگفت : ببین علی جان موضوع انشاء ...
ببین علی جان موضوع انشاء این بود که درآینده می خواهید چکاره شوید ، باید درمورد یه شغل یا کار توضیح می دادی مثلا پدرت چکاره است .. آقا اجازه ... !
شهید
______________________
گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت امیدواربودم روی زیر پیراهنش اسمش رو نوشته باشه... نوشته بود... اگر برای خداست بگذار گمنام بمانم
______________________
هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا
گفت : با التماس
گفتن: چه جوری گلوله روبلند میکنی میاری
گفت: با التماس
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه
لبخند زد وگفت : با التماس ..
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدرالتماس کرده بود
______________________
گردان پشت میدون مین زمین گیرشد، چند نفررفتن معبرباز کنن پانزده ساله بود چند قدم که رفت برگشت ، گفتن حتما ترسیده .... پوتین ها شو داد به یکی از بچه هاو گفت : تازه ازگردان گرفتم ، حیفه ، بیت الماله...
پابرهنه رفت
______________________
پیشونی بندها روبا وسواس زیرو رو میکرد پرسیدم دنبال چه میگردی
گفت سربند یا زهرا گفتم یکیش رو بردار ببند دیگه ،چه فرق داره
گفت نه آخه من مادرندارم....
- ۹۴/۱۲/۱۵